اوضاع این روزهای من
الهی فدای نفسات بشم دختر دوست داشتنی من،این روزها اینقدر زمان کم می یارم که به سختی
میتونم ساده ترین کارهای شخصیمو انجام بدم و تقریبا ۲۴ ساعته در خدمت شمام و با تمام وجود از
این کار لذت میبرم ، من هر روز و بهتر بگم هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم دختر عزیزم،
مگه میشه عاشقت نباشم،تو امتداد منی،تو پاره ی تن منی مه روی من.
این روزها گاهی خیلی دلم میگیره،شیرم سیرت نمیکنه و مجبورم بهت شیر خشک بدم و این خیلی
برام سخته،خیلی زیاد.
از غروب تا صبح نمیخوابی و همش گریه میکنی و اذیت میشی (من خیلی مراقبم و هیچ غذایی که
نفاخ باشه نمیخورم ولی باز هم نمیدونم چرا نفخ میکنی)و این قلب من و میسوزونه دخترکم.
به خاطر اینکه شیرم کافی نیست و سیرت نمیکنه احساس بی کفایتی میکنم،هیچوقت فکر نمیکردم
مجبور بشم با شیر خشک بزرگت کنم و این به شدت اذیتم میکنه.
گاهی برای اینکه خودم رو آروم کنم میگم این همه بچه با شیر خشک بزرگ شدن آسمان من هم یکی
مثل بقیه ی بچه ها...ولی نه من دلم میخواست دخترم توی بغلم و در حالیکه موهاشو نوازش میکنم
و به چشمهای زیباش چشم میدوزم با شیر خودم تغذیه بشه،چرا نمیشه خدایا؟!
بعضی شبها من و مامان جون و بابا جون اصلا نمیتونیم بخوابیم ولی هیچ اشکالی نداره گلم فقط
تو اذیت نشی نازنینم.
فردا ۳۱ فروردین و روز مادر هست و این اولین سالی هست که با لطف خدا و وجود تو این روز با روز
مادر های سالهای قبل خیلی فرق میکنه و من مادر یه فرشته ی کوچولو هستم،خدایا چطور میتونم
به خاطر نعمتی که بهمون عنایت کردی ازت تشکر کنم؟!خدای خوبم ممنونم،ممنونم،ممنونم.